، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

نازنین زهرای من

نکته هایی برای تقویت عزت نفس بچه ها...

                                                   سلام مطلب خوبی توی وب مهد وپیش دبستانی پروانه ها ی رنگارنگ دیدم که فکر میکنم خوندنش واسه هر مادری لازم باشه : عزت نفس بچه ها   1 . نخستین گام : اسمی نامناسب برای فرزند خود انتخاب نکنید که یک عمر مایه ناراحتی وسرافکندگی اوشود. ٢ . هر روز فرزند خود را در آغوش بگیرید . 3. صمیمی ترین درخشش نگاه خود را برای فرزندتان نگ...
23 مرداد 1393

خدا راخوشکل پیدا کن(یه مطلب واسه مامانا)

هوالطیف سلام چندوقت پیش مطلب زیبایی از یکی از پیوندهای وبم  خوندم که حیفم میاد ازش بگذرم  ،خلاصشو اینجا گذاشتم ،اگه متن کامل خودشون که الحق ولانصاف یه روش تربیتی وخداشناسی ناب برای بچه هاست میخواین برین به آدرس http://2ta7.blogfa.com/post-45.aspx اونقدر زبیا بود که خلاصش  شد بیشترش، از دستش ندین فوق العادس لا اقل برای من  : نمی دانم کجای کار ایراد دارد که ما هر چه بزرگتر می شویم و با سوداتر و با تجربه تر؛ به جای این که سؤال هایمان هم بزرگتر شوند؛ حل می شوند...کوچک می شوند... تمام می شوند... شاید تقصیر کتاب های دینی دوران تحصیلمان است که آخر هر درسی تمام سؤا...
22 مرداد 1393

پیش به سوی فردا

سلام شیرین زبونم دارم باهات انگلیسی کار میکنم وبازبون شیرین ودوست داشتنیت کلمه ها رو ادا میکنی نازنینم تلاش میکنم برات ،تلاش کن برای خودت ،عزیز مامان آرزو دارم  بهترین مراتب علمی را داشته باشی  ولی از اون مهمتر آرزوم داشتن اخلاق نیکو وایمان زیبا توی زندگیته ،دردونه من عامل باش به علمت ،پسندیده باش توی اخلاقت .... واما کلمه هایی که به زیباترین شکل ممکن ادا میکنی پاfoot دستhand آبیblue گربهcat ماکارونیspagetti سیب apple   ...
21 مرداد 1393

باز هم سقوط

انالله وانااله راجعون به همه بازماندگان  سانحه هوایی تسلیت میگم به واقع مصیبت دردآور وبزرگیه نمی دونم چطور ناراحتی قلبیم راابراز کنم امروز دختر2ساله من با دیدن اخبار وبچه ای که سوخته بودبارهاوبارها ازم  پرسید هواپیما چی شده بود؟ اوخ شده بود ؟وهر جوابی دادم قانع نشد آخه چی بگم به بچه 2ساله؟باهمین سوال خوابش بردوباسکوتی معنادار ............       ...
20 مرداد 1393

آمنه بیگم نور به قبرت بباره( لطفا بخون ونظر بده)

گفته بودم گاهی میخوام از ماجراهایاتجربه های قبل  که واسمون اتفاق افتاده بودبگم  یکیش اینه: مامان بزرگه من که خدارحمت واسعشو هزاران بار به روح پاکش ارزونی کنه همیشه میگفت: اینکه  میگن   زن حامله  بارشیشه داره  عین حسابه ودرست واینکه میگن زن شیر ده دعاهاش مستجابه هم عین صوابه   زن حامله قلبشم مثل شیشس اصلا همه وجودش مثل شیشس ،زن حامله زود میشکنه اصلا منتظر بشکنه  برا همین  از این مدلاست که باید روش نوشت مواظب باشید شکستنیه  ماه نه که میشه دیگه نقلش نگفتنیه  اونوقت بدا به حال  کسی که این ظرفو  نه  از روی بی حواسی که ببره بالا وبشکونه  اونوقت 2تا حق به ...
19 مرداد 1393

....بابا شدم....

سلام .....نگام میکنی  اونقدر بهم زل میزنی که ناچار میشم  لبخند ملیحی تحویلت  بدم. ..بازم... دوباره ... .با لحن آرومی میپرسی  تو بابا شدی؟؟؟ . ...هاج وواج  نگات میکنم ومیگم نه دخترم من مامانم . ....دلهره ای به جونم میافته که خدایا نکنه  بچم چیزیش شده ؟ دوباره میپرسی  ومن همون جوابو بهت میدم...دیگه واقعا دارم نگران  میشم ....بازم بهم زل میزنی ومیگی تو هم بابا شدی ...آخه سبیل داری. .........بدون اینکه دیگه مکث کنم دستمو پشت لبم میذارم ومیرم جلو ی آینه واااااااااااای   ...
19 مرداد 1393

یک قرار حتمی حتمی...

  مژده ای دل که مسیحا نفسی می‏ آید           که ز انفاس خوشش بوی کسی می‏ آید ز غم هجر مکن ناله و فریاد که من               زده ‏ام فالی و فریاد رسی می ‏آید  دختر ماهم امروز جمعه است  توی یکی از این جمعه ها قراره  همه اونهایی که بی قرارن آروم بشن  قراره دنیا بفهمه حق چیه،دختر گلم توضیح بیشتر نمی دم تا خودت بری دنبالش ،فقط بها ر زندگی من،بدون که باید از اهلش بپرسی... باید واما یه خونه ای را میشناسم  جمعه که میشه یه  بنر خوشگل داره میزنه&...
17 مرداد 1393

بببببببببببببببببببببببببببببببببوس

دیشب  خاله وشوهر خاله از راه دوراومدن واسه دیدنت . ......موقع  خواب  دستت رو تکون میدی وبه خاله میگی خبابظ(خداحافظ)خاله کلی قربون صدقت میره ومیگه بیا بوسم بده همونطور که دستتو تکون میدی میگی نه .....میری پیش عمو حمید میگی خبابظ. ...  بوس بده .. ......وهمینطور که خاله باچشمای گرد شده نگات میکنه  دستت را همچنان تکون میدی واتاقو ترک میکنی   ...
15 مرداد 1393

کلی حرف قشنگ

دیشب قبل از خواب برام کلی صحبت کردی واطلاعاتتو به رخ کشیدی درختا آب میخورن بزرگ میشن ....میپرسم :چطوری آب میخورن ؟ ...میگی آسمون ابر داره از آسمون بارون میاد درختا آب میخورن... بدون اینکه ازت سوال کنم،خودت میپرسی عسل چطوری درست میشه ....بدون اینکه جواب بدم میگی:زنبور عسل .....همونجوری که بغلم خوابیدی ،بهم نگاه میکنی میگی شباااا ماه وستاره توآسمونه ،روز خورشید میاد ما دست وصورتمونو میشوریم .......دیشب با کمی کار کردن باهات به بابایی میگی  هلو فادر(سلام بابا) مامان به فدات خنده های تو شادی تو دلیل بودن منه ...
13 مرداد 1393

بای ذنب قتلت

سلام دختر ماهم میخوام قصه تلخی را برات بگم که این روزا باعث شده بار ها وبارها بهت نگاه کنم واشک بریزم این روزا که تو غرق بازی های کودکانه ای وبزرگترین ترست  گرفتن  اسباب بازیت توسط ستایش همسایس  یه جایی نه خیلی دور به نام غزه ، بچه هایی هم سن وسال تو دارن واژه مرگ را خیلی  زودتر از وقتش میفهمن  وحتی حسش میکنن وگاهی در آغوش میکشن مادر نمی دونم تا زمانی که توبزرگ میشی ،قد میکشی ومیفهمی چند تا ،چند بار این اتفاقای وحشتناک میافته اما دلم میخواد بدونی همیشه ،همه جا آدمایی هستن که این کارها براشون نه درد آوره ونه حتی زشت .این قصه را بدون تا وقتی بزرگ شدی بدونی  بعضی آدمها میتو...
12 مرداد 1393