وقتی خوشی دلواپس من نباش....
دیشب پرده های خونه را شسته بودم وداشتیم با بابایی وصلش میکردیم .تا میرفتم بالای چهار پایه گریه میکردی ومیگفتی مامان منه، مظابظش (همون مواظبش)باش ...یه حس عجیبی بهم دست داد شاید یکم زود باشه ولی همیشه من نگران تو بودم ..همیشم دلواپست بودم....روی چهارپایه که میرفتی دلم میلرزید ....شبا که روت کنار میرفت انگار بهم یه سنسور وصل باشه ناخودآگاه پا میشدم روتو مینداختم .....تب که میکردی تلاطم داشتم ....اصلا ولش کن مهم اینه که حالا تو دلواپس من بودی ......ولی اینو همیشه بدون تو که خوش باشی منم خوشم ...پس وقتی خوشی دلواپس من نباش....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی