تب داری....
ساعت 3 صبح سنسورهای مادرانه ام فعال شد دستمو به پیشونیت زدم ...لبمو....بببببله ...حدود1درجه تب داری....مثل فنر از جام بلند میشم...نه بلندم میکنه ...کی یا چی نمی دونم....فکر میکنم همون نیروی مادرانس....5میلی لیتر استامینوفن میکشم توی قطره چکون ....از سر وصدای من یا شاید نهیب تب بلندشدی نشستی...با یه کم اجبار وکمی چاشنی قربون صدقه ویه ناله کوتاه میخوری وبعدش که طعم تلخش مزاجتو آزار میده میزنی زیر گریه(فقط یه کم)....آب ولرم میارم وپاشویت میکنم....هر بار که دست وصورتتومیشورم میگی مرسی ...دست راست ...مرسی ..چپ ...مرسی ...پا...مرسی...صورت....
کاری به اینکه لغتش مال اجنبیه ندارم ...(که حالا دیگه طبق کپی رایت شده مونتاژ ایران ،اصلا تلفظش تحت ویندوز ایرانی قرار گرفته وشده مال خودمون)
ولی به جانم میشینه ودرست عین 700 باری که میگی مرسی ،جواب میدم :خواهش میکنم...
یادم به دعای نورمیافته ،(که یه بار سر فرصت ماجرای جالبه این نوشته چاپی دعای نورو برات میگم) چند باری میخونم .....میخوابی ......
بسم الله الرحمان الرحیم
بسم الله النور بسم الله نورالنور.......
پ.ن:بادیدن ماجرای سخت دارو خوردنت ومرسی گفتنت بابت پاشویه کردن ....یاد رابطه خداوبنده میافتم ...بعضی چیزا خیره ما شر میدونیم ومقاومت میکنیم و...