شوک بزرگ
...خدایا شکرت ...شکرت که امشب نشتم ودارم از دردانه زندگیم مینویسم
...از سه شنبه که تب کردی ...پیش خودم میگفتم این نیز بگذرد...بچه بادرد بزرگ میشه... شبها نمیخوابیدم ودم دمای صبح که تبت پایین میومد 1ساعتی چشمامو میبستم وبا ترس ونگرانی زایدوالوصفی از جا میپریدم و طبق معمول تب سنج میذاشتم زیر بغلت..36...7/37...38...5/38....وای 39...پاشویه،استامینوفن اما پایین نمی یومد که نمیومد ...اتفاقی از جلوی آینه رد شدم دیدنی بود قیافم (البته مامان استثناا حوصله آینه را نداشت) ...خلاصه تا5 شنبه تبت پایین نیومد ......با بابایی تصمیم گرفتیم بریم مرکز بهداشت ساعت 1رسیدیم دکتر خودت رفته بود..خلاصه ر فتیم پیش یه آقای دکتری که توی اورژانس بود ....جالب اینجا بود که به هیچ وجهی حاضر نشدی دهنتو باز کنی ومتاسفانه آقای دکتر هم تلاش چندانی نکرد وآزمایش ادرار برات نوشت و در مطب را بلافاصله بعداز اومدن ما بست ...توی این مدت هیچ علائمی مثل اسهال استفراغ یا آبریزش نداشتی ....خلاصه سه نفری مونده از همه جا با ظرف نمونه در دست برگشتیم خونه بدون هیچ تشخیص ودارو ....باز هم تب ...استامینوفن...پاشویه...اضطراب...بیقراری....دعای نور....نیم ساعتی خواب ودوباره.....بعداز نماز صبح جمعه دیگه رسما تبت قصد پایین اومدن نداشت ....باکلی غصه راهی بیمارستان فوق تخصصی مفید شدیم...واااای کلی بچه قد ونیم قد رنگ پریده با مامانای رنگ پریده تر گوشه کنار بیمارستان دیده میشد وطبق همون قانون نا نوشته که مادر که میشوی همه بچه های عالم میشوند بچه تو بغض گلومو گرفت انگار نه انگار که بچه خودم هم رنگ پریده وبدن تب دار داشت،خلاصه جمعه بود وبه جای فوق تخصص ،کارآموزایی که قرار بودروی طفل معصوم های اکنون آزمایش کنن تا شااااااید برای استطفال (بروزن استفعال)آینده بتونن جواب گو باشن تو رو ویزیت کردن وبعد از کلی سوالای عجیب غربب که یکیش بود:آیا در بین اقوام درجه یک کسی کلیه سنگ ساز داره کلی ما رو داغون کردن وبازهم نتونستن دهنتو باز کنن وگلوتو ببینن ...باز تشخیص آزمایش خون وادرار....دیگه ماجرای خون گرفتن وادرا نکردنت بماند.....باز جمعه با استامینوفن وپاشویه تبت را پایین نگه داشتم ...ولی واقعا حالا تعجب میکنم چطورخواب از چشمم رفته بود....خلاصه کنم شنبه قبل از رفتن پیش دکتر خودت (دکتر زهراذوعلم متخصص اطفال)جواب آزمایشتو گرفتیم وچون با با ماشینو دم در پارک کرده بود تنها رفتم واز اونجایی که قلب داشت میومد تودهنم از خانم دکتری که داشت میرفت مطبش خواستم آزمایشتو ببینه .....چشمت روز بد نبینه مادر ...دکتر گفت مال کیه گفتم بچم گفت حال عمومیش خوبه؟گفتم بله گفت اینجا نمون ...اگه بمونی بچتو بستری میکنن برو پیش یه فوق تخصص کودکان به فلان آدرس ...واااااای دنیا رو سرم خراب شد گفتم یعنی چی ....چرا ؟......چشه؟من منی کرد وگفت این علائم میتونه مال عامل ویروسی باشه اما بهتره بری ....دیگه نمیفهمیدم چی میگه ...پاهام جلو نمیرفت ...با سختی خودمو جلوی در بیمارستان وتا ماشین رسوندم وبا ماجراهایی که حتی دوست ندارم ثبتش کنم تا مرکز بهداشت ودکتر خودت رسیدیم....فقط گریه ...نذر ....دعا...قسم....دکترت باقلقی که ازت داشت به راحتی دهنتو دید وگفت همه این ماجراها به خاطر عفونت شدید گلو همین....ودارو ...وحالا تو با صورت ماهت ،بدون تب کنا رمامان خوابیدی....(وخدا میدونه تا فهمیدن علت چه فکرهایی از سرم گذشت...)
پ ن:برای عدم فراموشی:نذر ها :خواندن 40 حدیث کسابه نیت حضرت رقیه،2رکعت نماز مستحبی همیشگی وهر روزه به نیت حضرت زهرا ،نماز اول وقت،قربانی گوسفندبرای شیر خوارگاه هر موقع تونستم