ما پیروز شدیم......
تصمیم نداشتم به خاطر کلی حرف یه کم ناخوشایند یه همچین پستی بذارم ولی اونقدر اظطراب این مرحله را داشتم واز گذروندن تقریبیش خوشحالم که دلم نیومد این قسمت از ماجرای زندگیت خالی بمونه وفکر میکنم این حس پیروزمندانه برای هر مامانی وهر نی نی وحتی هر بابایی خوشاینده (قبلش عذر خواهی میکنم به خاطر کلمات بوق دار...)
واما اندر حکایت مادر دختری.....
بعد از ماجرای تبت ،برای اینکه دمای کل بدنت قابل کنترل باشه وبدونم به اندازه جیش میکنی یانه خیلی کم پوشکت میکردم
وبعد از قطع کامل تبت دیگه تصمیم کبری را گرفتم واز صبح سه شنبه پوشکتو باز کردم وبهت گوشزد کردم ،هر موقع جیش داری به مامان بگو،چند تا برجسب هم همراه هم زدیم به دستشویی،اولین بار که حواست پرت شد،داشتی تلویزیون میدیدی وغرق تماشا بودی وقتی متوجه شدی که شلوارت خیس شده ،اونقدر تعجب کردی انگار تو این 2سال و3ماه این اولین بارت بود ،منم برای اینکه دچار سر خوردگی نشی با ناز ونوازش برات توضیح دادم که باید چیکار کنی بعد هم تشت به دست حدود 5 بار آبکشی فرش وسرامیک داشتم حسابی کلافه وناامید شدم ،یکی دوبار هم که رفتی دستشویی ،میبردمت وبا کلی خواهش وقربون صدقه وگاهی تهدید جیش میکردی،ومن هر بار کلی پایین وبالا میپریدم وفرشته مهربون برات شکلات میذاشت روی صندلی،...خلاصه فیلمی داشتیم.....آخرشب رفتی دستشویی وخوابیدی جالب اینکه وقتی بابا یی هم اومد براش توضیح میدادی که مثل آدم بزرگا رفتم دستشویی وبابا هم ناچار بود کلی ذوق تحویلت بده ،شب اصلا بارون نیومد وکاشف به عمل اومد که شما احتمالا شبا آسمون دلت ابری نمیشه،روز دوم یکی 2 بار ناچار شدم آبکشی کنم وبقیه اش شیش دونگ حواسم جمع بود تا موعدش برسه عملایه دست ویه چشمم به کارای خونه وبقیه کل حواسم به جنابعالی بود....از طرفی هنوز برای عفونت گلو داروی سر ساعت هم داشتی روز سوم دستت اومده بود که چه موقع مغزت فرمان دستشویی میده وگاهی میگفتی مااامااان دستشویی،روز چهارم بهتر شدی وتمام دستشویی رفتن های تو با جشن وپایکوبی واصوات عجیب غریب همراه بود ،دیدنی...........وتو شادتر از ما وباسر بلندی از دستشویی میومدی بیرون البته برچسب های باربی هم به ما خیلی کمک کرد
که الحق والانصاف با اومدن شخصیت های بامزه ایرونی دیگه باربی به درد همچین جایی میخوره ،روز پنجم روز خوبی بود وکامل به مامان اعلام میکردی واز اونجایی که شرطی شده بودی میدونستی جیش کردن توی دستشویی مساوی با خنده دلقک بازی منه وغیر از اون ناراحتی وغصه من
هر با که میرفتی دستشویی بهم خیره میشدی ومیگفتی میخندی ؟ومن نیشم تا بنا گوش باز میشد که یعنی همه چیز اکیه...وجالب تر اینکه طبق گفته های من که بهت میگفتم دیدی کاری نداشت،بعد از انجام کارت صدام میکردی ومیگفتی :دیدی گفتم کاری نداشت ومن شک میکردم که نکنه کارو من سختش کرده بودم به غیر از امروز که به خاطر کم حواسی خودم دوبار ناچار به آبکشی شدم شکر خدا سربلندی مادر ،راستی مامان عاشق تموم شیرین زبونیاتم