دل تکانی نصفه نیمه.....
پاسخ به دعوت مهدیه عزیزم
من خیلی خوشبختم به حمدلله پس آنچه مینویسم فقط گوشه ای از ناآرامی ذهنم است ....
گفته بودی دل تکانی...
خدامیداند آدم کینه ای نیستم..شده است کسی کاری بکند حرفی بگویدکه برنجی اما بشنوی وبگذری...انگار هیچ وقت ندیده ای ونشنیده ای؟ گاهی حتی میخندی که فکر کنند به دل نگرفته ای وحتی تر گاهی تمام تلاشت را میکنی که عذاب وجدان نگیرد...
برای من هم پیش آمده ،طوری که حتی کسی که بد کرده بود معترف بود ومتعجب.....
من خیلی ها را به دل نگرفته ام که ببخشم......خیلی وقتها خودم را مقصر دانسته ام وعذر خواسته ام ....اما گاهی حرفی وکاری برای همیشه چنگ میزند به تار وپود زندگیت.....برای همیشه سیب زندگیت را آنقدر میچلاند که نفست تنگ میشود...گاهی تمام خوشی های زندگیت تحت تاثیر قرار میگیرد بابت کاری که مقصر نیستی......شده است شادی های زندگیت همیشه توی زر ورقی از اضطراب و هیاهو کادوپیچ شده باشد .. وتو هیچ وقت نمیتوانی ببخشی شاید شبیه من اول سال قصد کنی که هیچ کدورتی دلت را نیازارد اما باز هم تکرار مکرراتی که نه فقط حال اکنونت را کدر میکند بلکه میرود توی همان کلکسیون رنجش های تکراری زندگیت واین میشود که همه کائنات را به خاطر کارهای کرده ونکرده میبخشی وطلب بخشش میکنی به جز...واین میشود که باز برمیگردی همان خانه اول. و وقتی میبینی این جریان تکرار شونده مدام است طاقت درونت طاق میشود...میشوی یک موجود منفعل خسته که همه تواناییهایت صرف غصه خوردن میشود.....
واضح تر بگویم دیده ای روی دیوار سفید خانه خش کوچکی بیا فتد وتنها با گذاشتن قابی روی آن دیگر حتی فراموشش میکنی..ولی امان از وقتی که که این لک از نشتی خانه باشدوروی دیوار سفید خانه جا خوش کند شاید نشر پیدا کند به تمام دیوار وهیچ راهی نداری جز تعمیر اساسی ودرست کردن لوله وآن دیوار هم دیگر دیوار بشو نیست وهمیشه وقتی از روبرویش رد میشوی گوشه ذهنت بازی بازی میکند....
.
بله مهدیه بانوالحمدلله خیلی کم نیاز بوده ببخشم وشاید بیشتر نیاز بوده که بخشیده شوم وبه واقع خیلی کم آزار روحی دیده ام....اما همان تعدادی که به اندازه انگشتان یک دست هم نیست نمیرود که نمیرود که نمیرود...
ولی آهای سال 94 میبخشم شاید نه از صمیم قلب باشد که بخشیده شوم....ای کاش اول سالی کمی شیرین تر مینوشتم......
ودر انتها برای دل تکانی از بانوی عزیز (پاکنویس)وعقیله مامان (مامان زینب)دعوت میکنم