، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

نازنین زهرای من

من مادرم ..اومادر است ..ما مادریم...

1394/1/30 1:13
نویسنده : صفورا
808 بازدید
اشتراک گذاری

 

طبق معمول دختر پاک سیرتم با کلی خواهش وگاهی تهدیدخوابید

داشتم مهیای خواب میشدم  که  با ناله دردانه ام فهمیدم پشه ای دستش را نیش زده  هنوز پماد ی که عمه اش  برای  این مواقع داده بود را باز نکرده بودم که با دستهای کوچکش صورتش را میخاراند ...وااای که چه قدر از خواب نا آرام طفلم بیزارم...بالای سرش  کمین  پشه موزی نشستم  تا به محض دیدنش حشره ای که دنیای آرام جگر گوشه ام را به هم ریخته بود از هستی ساقط کنم...نیم ساعت گذشت ومن همچنان بی حرکت..ولی انگار دستم راخوانده بود... بالاخره نشست ...خنده دار است هول شدم...دست وپایم را گم کردم تنها حرکتی که مغزم فرمان داد این بود :دورش کن

دورش کردم....دوباره وچند باره ...آخرتوی نور مهتابی شب ناز دانه را هم به زور میدیدم چه برسد به پشه ای با آن ابعاد واحجام...چه میکردم باموجودی که با مغز نداشته اش سرعت مرا چندین برابر آرامتر میکردوقبل از هر حرکت من از کارزار میگریخت ودر عوض با سرعت عملی باور نکردنی سلاح شیمیایی  هولناکش را در پوست شیشه ای جگر گوشه ام فرو میکرد...چه میکردم با حس مادرانه ای  که نمیگذاشت روی تن عزیز کرده ام ضربه ای بزنم وخواب نازش را به هم بزنم  وهمه این جنگ نا برابر! یک ساعت ونیم طول کشید وساعت دو نیم شب هنوز بالای سر محبوبه زندگیم نشسته بودم....بماند که با تمحیدات وهمکاری بابای خانه  خواب شیرین نازنین زهرای ما تلخ نشد اما من ساعتها به یاد مادران کودکان یمن خواب  از چشمانم فراری بود......

آنها هم مادرند درست به غلظت مادرانگی من وشاید هم بیشتر...یعنی تاب می آورند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟...

پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان راحله
30 فروردین 94 15:38
یعنی تاب می آورند؟
صفورا
پاسخ
ĸoѕαr
30 فروردین 94 21:19
___♥♥♥ __♥♥_♥♥ _♥♥___♥♥ _♥♥___♥♥_________♥♥♥♥ _♥♥___♥♥_______♥♥___♥♥♥♥ _♥♥__♥♥_______♥___♥♥___♥♥ __♥♥__♥______♥__♥♥__♥♥♥__♥♥ ___♥♥__♥____♥__♥♥_____♥♥__♥ ____♥♥_♥♥__♥♥_♥♥________♥♥ ____♥♥___♥♥__♥♥ ___♥___________♥ __♥_____________♥ _♥_____♥___♥____♥ _♥___///___@__\\__♥ _♥___\\\______///__♥ ___♥______W____♥ _____♥♥_____♥♥ _______♥♥♥♥♥ سلام وب شماعالیه من وقتی عکس کودک شمارو میبینم فکر میکنم اجی وبرادر خودمه راستی به وب منم بیایید واگه موافق بودیید تبادل لینک هم بکنیم
گهواره
31 فروردین 94 15:44
و امام زمانمان... که از همه ی مادران عالم جگرپاره تر...
صفورا
پاسخ
کاش کاری از دستمان برمی آمدبرای تسلایشان
مامان گلشن
7 اردیبهشت 94 18:59
اول مطلب رو که خوندم داشتم میخندیدم که یهو چشمم به بند آخرش افتاد و دلم هری ریخت. .من بیشتر مواقعی که میخوام میز غذا رو بچینم این مطلب رو به خودم و بچه هام یاد آوری میکنم ..گاهی بچه ها معترض میشن که مامان باز هم که گفتی ..و من در جواب میگم این تنها کاری هست که از دستم میاد ..اینو میگم قدر این آرامش رو بهتر بفهمین گلهای من ..و به خودم میگم که یادم نره الان اون مادرها چه استرسی دارن
صفورا
پاسخ
خودم هم اولش که بالای سرش نشسته بودم ومواظب یه پشه بودم!خندم میگرفت اما یهو.....آفرین به شما مامان فهیم ...خیلی ماهی
مامان زکریا
8 خرداد 94 11:20
چگونه تاب بیاورند بانو... من هم دقیقه ای از فکرشان خارج نمی شوم. واقعا کودکی شان بر باد رفت شاید هم عمرشان در همین کودکی خاتمه یابد اللهم عجل لولیک الفرج
صفورا
پاسخ
الهی آمین....گل نرگس چشم به راهیم