دست منو خوندی
بعد از ظهر دیروز کنارم خوابیدی ..مداد شمعی دستت بود ومن نفهمیدم....خودتم گرم حرف زدن با من بودی وحواست نبود، اونو بردی دم دهنت سریع ازت گرفتم وگفتم دخترم خیلی خطرناکه مداد شمعی را توی دهنت کنی آخه دلت درد میگیره... واز این حرفا ...وچون همچین مواقعی آقا خرگوشه میرسه به داد من بهت گفتم :خوب دختر گلم بیا قصه آقاخرگوشه را بهت بگم. ....گفتم :یکی بود یکی نبود.....گفتی :یه آقا خرگوشه بود ،یه مداد شمعی دستش بود..........هاج وواج چند ثانیه نگات کردمو بعد کلی خندیدم ......بلای من دستمو خوندی؟حالا زوده بهم وقت بده.... ...
نویسنده :
صفورا
11:16