رمان ناتمام
سلام دختر طلای من گفته بودم یه رمان نیمه کاره دارم که دلم میخواد یه روزی تمومش کنم از اونجایی که مامان یه عیب بزرگ داره واون اینه که شارژ سر خود نداره وحتما باید مورد تایید بشه تا کارشو ادامه بده این کارش هم مثل خیلی کارای دیگه نیمه تموم موند یه قسمتی از اونو مینویسم باشد که زمانی اگه خواستی ادامش بدی: .................سنجاقی که زیر روسری زده بود محکم کرد ودو طرف آویزون اونو را روی شانه هایش برگرداند،سبد سبزی ها رازیر آب گرفت وبادست اونارو زیرو رو کرد،بوی جعفری وتره وترخون اون قدر قدرت داشت تا زانو بزنم ویکی از اونا رابردارم،روی لبه حوض نشستم وگفتم:مامان بزرگ ،طاها را دیدی؟چه طور بود خات...
نویسنده :
صفورا
16:53