پناهم باش2
ادامه داد:
فکر میکردم زندگی مثل همون چیزاییه که توی فیلما نشون میدن...عاشقی وازاین مزخرفاتی که میگن....
سکوت کرد وخیره ماند ...تعادل نداشت برای حرف زدن..گاهی حرف میزد وگاهی کلامش را نصفه رها میکرد...
از بی مهری های همسرش گفت...از این که کاری کرده بود تا اعتماد به نفسش از بین برود ...از اینکه نگذاشته بود با خانواده اش ارتباط داشته باشد..اینکه 1سال است خانه برادرش نرفته...اینکه همسرش توی جمع به خانواده اش اعلام کرده اگر زنم دست از پا خطا کرد دمش را بچینین(لفظی که خودش به کار برد)...میگفت من معنی این نامزد بازی های بقیه را نمیفهمم چون تجربه نکردم....میگفت:توی این چند سال 4سال مبارزه کردم وحالا چند سالی است که با خودم مبارزه میکنم که فقط روزگارم بگذرد...وکلی حرفهای تکان دهنده که جایش این جانیست....
ودرتمام این مدت هر دقیقه یک باردخترک دست به پاهای لرزان مادر میگذاشت و با حلقه ای از اشک میگفت:ناحارت (ناراحت)نباش وهربارمادر با روح خسته اش تقاضای دختر را پس میزد ..گاهی انگار حواسش نبود ضربه ای هم نثارش میکرد!!!!!!!!ودختردوباره به بازی پناه میبرد...نمیدانم چه شد که بین اشک های آرام مادر دخترک بی اختیار به صورت عزیز کرده ام چنگ انداخت وبعدشروع کرد به جیغ کشیدن، دخترم را بغل کردم ومادر که حالا روحش خسته تر از این بود که از طفلش سوال کند با ضربه های مکرر روی دست دخترک کوبید وچند فحش هم نثارش کردوغرغرزنان به سمت طبقه پایین میکشیدش....
نمیدانم توی این ماجرا مادر مقصربود برای اعصاب ضعیفش...یا فیلم های عاشقانه برای تلقین زندگی های رویایی به دختران..ویاشایداطباع اعصاب وروان برای تهویه نا مناسب!!!!!!!!!!..هرچه بود وقت این بود که دخترم را دلجویی کنم ....
اندرز نوشت:آقای دکتر افروز میگفت:اگر مادری عزت داشت انرژی دارد برای تربیت فرزند وبخش عمده ای ازاین عزت دست پدر است...اگر دختری دید مادرش حرمت ندارد از این که دختر است احساس بدی پیدا میکند...دقت کنید مادرانی که همسرانشان آنها را عزیز میدارند فرزندان بهتری خواهند شد وهمبستگیشان بیشتر است
دقت کردم دیدم راست میگوید....... با اینکه شاید هیچ وقت این مطلب را نخوانی اما:همسر مهربانم ممنون