درد را هم میشود نفهمیدوقتی....
این آخر سالی کارهای خانه به کنار ...صورت نامتقارن من هم به کنار،اما تب وسرفه جگر گوشه ام همین جا وسط ذهن وقلبم جا خوش کرده ...
دندان ولثه ام را جراحی کرده ام وچشمتان روز بد نیبند...یک سمت صورتم کشیده شده سمت پایین وکنار چانه ام ورمی کرده است دیدنی...دردش را هم توصیف نکنم که دوستان مهربانم غم نبینندو دشمنان نداشته ام شاد نشوند..
برایم عجیب بود وبارها دختر پاک سرشتم را میبوسیدم که وقتهایی که دندان درد امانم را میبرید نه از تب وناله های شبانه اش خبری بود ونه از سرفه های مادرکشش...وقتهایی که نازدانه نیکوسرشتم با چشمهایی که بیماری خمارش کرده بود نگاهم میکردو دست روی لپ بینوایم میکشید ومیگفت مامان دکتر دندونتونو خوب کرد ؟دیودرد از کنار دندان عقلم پرمیکشید وفرشته ای کنج قلبم عاشقانه ای میسرود شنیدنی...یادم میرفت دیشب تا صبح بیدار بوده ام واز اینکه تب لعنتی تن عزیزکرده ام را رها نمیکند دندانهای وصله پینه ام را روی هم چلانده ام....یادم میرفت....هان حالا یادم افتاد ...یادم میرفت درد بی امان را وقتی تب نازدانه ام وسط قلبم بود...من همه این هفتادو دوساعت درد داشتم....