خدا راخوشکل پیدا کن(یه مطلب واسه مامانا)
هوالطیف
سلام
چندوقت پیش مطلب زیبایی از یکی از پیوندهای وبم خوندم که حیفم میاد ازش بگذرم ،خلاصشو اینجا گذاشتم ،اگه متن کامل خودشون که الحق ولانصاف یه روش تربیتی وخداشناسی ناب برای بچه هاست میخواین برین به آدرس
http://2ta7.blogfa.com/post-45.aspx
اونقدر زبیا بود که خلاصش شد بیشترش، از دستش ندین فوق العادس لا اقل برای من :
نمی دانم کجای کار ایراد دارد که ما هر چه بزرگتر می شویم و با سوداتر و با تجربه تر؛ به جای این که سؤال هایمان هم بزرگتر شوند؛ حل می شوند...کوچک می شوند... تمام می شوند...
شاید تقصیر کتاب های دینی دوران تحصیلمان است که آخر هر درسی تمام سؤال های مهم را ردیف می کرد و ما هم جوابشان را از توی درس پیدا می کردیم و حفظ می شدیم و بعد دیگر خیالمان راحت بود که همه ی جواب ها را بلدیم...
شاید تقصیر شیوه ی زندگی ماست که مدام سرگرم دنیا می شویم و سؤال های کودکی را در همان کودکی به خاک می سپاریم...
گاهی که غرق دغدغه ها و ابتلائات روزمره ی زندگی مان هستیم و در مستی غفلت (سکرة التباعد) روزگار می گذرانیم؛ خدا دلش به حالمان می سوزد و قشنگ ترین و دلرباترین فرشته هایش را به زمین می فرستد و لباس آدمیزاد تنشان می کند تا هر از گاهی سؤال های کودکی مان را یادمان بیاورند...
من امتحان کرده ام؛ می شود پشت هر کدام از سؤال های بچه ها یک "راستی" بگذاریم و دوباره آن سؤال را از خودمان بپرسیم...
یکی از سؤال هایی که هر بچه ای یک روز از پدر و مادرش می پرسد این است:
خدا کجاست؟
گاهی فکر می کنم بعضی از سؤال ها باید برای همیشه سؤال بمانند...
باید آدم همه ی زندگی اش را بگذارد و دنبال جواب آنها بدود...
مثل همین "خدا کجاست".
کاش اگر بچه ها از ما پرسیدند "خدا کجاست"؛ طوری که انگار داغ دل ما را تازه کرد باشند در آغوششان بکشیم؛ بگوییم عزیزم چه خوب شد که پرسیدی؛ بعد دستشان را بگیریم بگوییم عزیزم بیا با هم دنبال خدا بگردیم... با هم برویم گوشه و کنار زندگی را زیر و رو کنیم...ببینیم خدا کجای زندگی مان است...کجای زندگی مان نیست...به باغچه و گلدان ها سر بزنیم... هر جا رد پای خدا را دیدیم به هم نشان بدهیم و ذوق کنیم... هی تشنه تر بشویم که پس خدا خودش کو... از هر کجا که بوی خدا را حس کردیم؛ هم دیگر را خبر کنیم...
یک کاری کنیم که این سؤال هی بزرگتر بشود...بی تابمان کند... بشود فکر و ذکرمان... بشود آب و نانمان...
دعای ندبه را دوست دارم...
پر از سؤال است...
پر از أینَ... پر از "متی" و " إلی متی"...
نمی گذارد سؤال های آدم کوچک شوند...
جواب هیچ کدام از سؤال های آدم را نمی دهد... فقط آنها را بزرگ می کند...
ناله و ضجه ی آدم را به پای سؤال هایش بلند می کند...
سؤال هایی که عاشق ها؛ هر جمعه از خودشان و از خدای خودشان با ندبه می پرسند...
أین بقیة الله...
خدا بقیه اش کجاست؟...