، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

نازنین زهرای من

خدا راخوشکل پیدا کن(یه مطلب واسه مامانا)

1393/5/22 12:27
نویسنده : صفورا
324 بازدید
اشتراک گذاری

هوالطیف

سلام

چندوقت پیش مطلب زیبایی از یکی از پیوندهای وبم  خوندم که حیفم میاد ازش بگذرم  ،خلاصشو اینجا گذاشتم ،اگه متن کامل خودشون که الحق ولانصاف یه روش تربیتی وخداشناسی ناب برای بچه هاست میخواین برین به آدرس

http://2ta7.blogfa.com/post-45.aspx

اونقدر زبیا بود که خلاصش  شد بیشترش، از دستش ندین فوق العادس لا اقل برای من  :

نمی دانم کجای کار ایراد دارد که ما هر چه بزرگتر می شویم و با سوداتر و با تجربه تر؛ به جای این که سؤال هایمان هم بزرگتر شوند؛ حل می شوند...کوچک می شوند... تمام می شوند...

شاید تقصیر کتاب های دینی دوران تحصیلمان است که آخر هر درسی تمام سؤال های مهم را ردیف می کرد و ما هم جوابشان را از توی درس پیدا می کردیم و حفظ می شدیم و بعد دیگر خیالمان راحت بود که همه ی جواب ها را بلدیم...

شاید تقصیر شیوه ی زندگی ماست که مدام سرگرم دنیا می شویم و سؤال های کودکی را در همان کودکی به خاک می سپاریم...

گاهی که غرق دغدغه ها و ابتلائات روزمره ی زندگی مان هستیم و در مستی غفلت (سکرة التباعد) روزگار می گذرانیم؛ خدا دلش به حالمان می سوزد و قشنگ ترین و دلرباترین فرشته هایش را به زمین می فرستد و لباس آدمیزاد تنشان می کند تا هر از گاهی سؤال های کودکی مان را یادمان بیاورند...

من امتحان کرده ام؛ می شود پشت هر کدام از سؤال های بچه ها یک "راستی" بگذاریم و دوباره آن سؤال را از خودمان بپرسیم...

یکی از سؤال هایی که هر بچه ای یک روز از پدر و مادرش می پرسد این است:

خدا کجاست؟

گاهی فکر می کنم بعضی از سؤال ها باید برای همیشه سؤال بمانند...

باید آدم همه ی زندگی اش را بگذارد و دنبال جواب آنها بدود...

مثل همین "خدا کجاست".

کاش اگر بچه ها از ما پرسیدند "خدا کجاست"؛ طوری که انگار داغ دل ما را تازه کرد باشند در آغوششان بکشیم؛ بگوییم عزیزم چه خوب شد که پرسیدی؛ بعد دستشان را بگیریم بگوییم عزیزم بیا با هم دنبال خدا بگردیم... با هم برویم گوشه و کنار زندگی را زیر و رو کنیم...ببینیم خدا کجای زندگی مان است...کجای زندگی مان نیست...به باغچه و گلدان ها سر بزنیم... هر جا رد پای خدا را دیدیم به هم نشان بدهیم و ذوق کنیم... هی تشنه تر بشویم که پس خدا خودش کو... از هر کجا که بوی خدا را حس کردیم؛ هم دیگر را خبر کنیم...

یک کاری کنیم که این سؤال هی بزرگتر بشود...بی تابمان کند... بشود فکر و ذکرمان... بشود آب و نانمان...

دعای ندبه را دوست دارم...

پر از سؤال است...

پر از أینَ... پر از "متی" و " إلی متی"...

نمی گذارد سؤال های آدم کوچک شوند...

جواب هیچ کدام از سؤال های آدم را نمی دهد... فقط آنها را بزرگ می کند...

ناله و ضجه ی آدم را به پای سؤال هایش بلند می کند...

سؤال هایی که عاشق ها؛ هر جمعه از خودشان و از خدای خودشان با ندبه می پرسند...

أین بقیة الله...

خدا بقیه اش کجاست؟...

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان گلشن
23 مرداد 93 11:18
بسیار خوب بود .باعث شد مدتها ذهنم درگیر بسه
صفورا
پاسخ
وهمین تاثیر را روی من هم داشت فقط دلم میخواد به وقتش برای دخترم بتونم خوب عمل کنم زیبایی خدا را بهش بچسبونم ممنون
گهواره
23 مرداد 93 15:32
آره واقعا عملی کردنش سخته... ماها اکثرا از سوال پرسیدن میترسیم درحالی که اگه درست دنبالش بریم به ایمانمون اضافه میشه...
صفورا
پاسخ
درسته عزیز