حرفی برای تمام فصول
جوانتر که بودم..اوووبرمیگرده به سالهای یادم نیست .....هر وقت حرف از بخشش وگذشت پیش میومد واینکه فلانی بزرگواری کرده فلانیو بخشیده وحرفای از این دست پیش خودم میگفتم واااااای چه قدر بزرگش میکنن مگه چه کرده؟.....فوق فوقش کسی حرفی زده ،برخورده بهش وحالا....آخه الحق والانصاف با کمال ریا میگم توی همون عهد وزمان دلم دریا بود ...اونقدر که گاهی حرص در بیارمیشد...طرف گنده بهم میگفت مسلسل وار ...برای اینکه احساس بدی بهش دست نده وفکر نکنه من ناراحت شدم ...خودم را چنان به....دور از جونی میزدم که بیا وببین ...البته این خصلت هنوز توم مونده،با یه تفاوت واونم اینکه اون موقع به صورت باور نکردنی توی دلم هم ذره ای کدورت نمی موند ...شاید حتی از دل خودمم خجالت میکشیدم...خجالت میکشیدم که نکنه خجالت بکشه .....حتی الانم که به مخ خاک گرفتم سر میزنم که برای شاهد ،مثالی پیدا کنم یادم نمیادکی وکِی وکجامنو رنجونده(البته توی اون عهدو زمان)..وکنار همه اینها بسیار اعتقاد داشتم ودارم که دلی ازم نرنجه ...لااقل سعی میکردم ...شایدم هم از آه خیلی میترسیدم واین بزرگترین وتنهاترین حسنم بوده وهست..ریا شد؟عیبی نداره ....بذارین بگم تورو خدا.........بماند ....ولی بعدا که شد،،،...کی؟...نمیدونم...یه وقتی احساس کردم یکی دو نفر هستن که نمیتونم ببخشم ،هر کاری میکنم،به هر دری میزنم ...نمیشود که نمیشود که نمیشود....چرا؟...بخشیدن که هیچ ...دیدم با غم یا غمایی که به دلم نشسته دارم داغون میشم...اصلا هفته ای نیست که تموم بشه ومن حداقل یه بار چشمام ابری نشه...میخوام با آه این حس لعنتیو بدم بیرون ...تا سیب زندگی گلوم که میرسه برمیگرده ..میره به اعماق جونم نفوذ میکنه ..یه جایی میره میشینه کنج دلم ... میشه مثل مرداب یا شاید مردار...اصلا دوست ندارم این حس بیخودو آزار دهنده را...شاید اگه بخوام بشمارم دلایل عقل پسندی برای توجیه نبخشیدن داشته باشم ولی ترجیح میدم توجیهش نکنم...این حس بد وعجیب مثل اینکه جا خوش کرده... بزرگ شده حتی اهل وعیالی به هم زده و...بگذریم ..یه حدیثی هست که حکم را تموم میکنه برای یکی مثل من(بعضی احادیث به نظر من حکمن مثل این)على (عليه السلام ) فرمودند:
طعن اللسان امض من طعن السنان
زخم زبان از زخم نيزه عميق تر است
حالا بهترمعنی این حدیثو میفهمم... زخم نیزه خوب میشه ،میبنده ،شاید جای زخم بمونه ولی آخرش بسته میشه...اماامان از این زخم زبان ...امان...وحالا میفهمم گذشت چیز بزرگیه که باید توی خودمون تربیتش کنیم...خواهش ...خواهش..نگین باز دوباره شعار...گوش کنین لطفا...تا به حال دقت کردین ماهی قرمز سفره هفت سین که میمیره ولو روز دوم ،یا حتی روز سیزده بدر یه کوچولو تو دلتون یه طوری میشه ؟....شده پرنده داشته باشین چند وقتی باهاش انس بگیرین بعد یه روز صبح پاشین ببینین مرده یا حتی رفته یه غم خیلی کوچیک میشینه گوشه دلتون....حالا فکر کن تو با خودت داری به اندازه عمرت زندگی میکنی ....سخت ترش همون ماجرای حب ذاته...هر کسی فی نفسه از اینکه خورد بشه بدش میاد ....از اینکه بخصوص بی گناه وبی جهت،تاکید میکنم بی جهت ذلیل بشه به خاطر حرف یا توهین کسی بیذاره...وحالا فکر کن تو باید برای بخشیدن کسی از خودت بگذری.....ولی تموم اینها به کنار ...به یقین وبی شک منتهای رحمت خدا شامل رحمت اون شخص بخشنده میشه....پس عاجزانه ازتون میخوام خدا منو شامل این رحمتش بکنه چون سعی کردم ونشد....وعاجزانه تر میخوام که اگه با زبون که قطعا وقطعا نا خواسته بوده کسی را رنجوندم خودشو شامل این رحمت بکنه
ومن الله توفیق...
راستی نازدونه من هنوز تب داره خواهشا واسش دعا کنین